کوچه های باران خورده

ساخت وبلاگ
بوی تند عرق بدنم دیگه نفسی نمیزاشت که جلوتر برم... حال و حوصله این روزها رو اصلا نداشتم انگار امتحانات خدا تمومی نداره از یه طرف ...از طرف دیگه با هوای گرم و کلافه کننده امسال که بی سابقه بوده تموم توانم رو گرفته بود ... یه بار متوجه شدم نزدیک ورودی شهرم و صدای بوقهای ممتد ماشینای کاروان عروس من به خودم آورد... پام نای رفتن نداشت رو اولین سنگهای بلوار نشستم و به آدمها که با عجله از کنار هم میگذشتن کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : چقدر, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 265 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:15

- تورا دوست دارم- در آسمان... درزمین... در باران... در آفتاب... می خواهم هرروز تودر انتهای خیابانینشسته باشیومن عبور کنم...سلام کنم... لبخند تو را در بارانمی خواهم و زیر آفتاب...‌ میخواهم تورادوست داشته باشم...هرشعری که از تونوشته امبه جوی آبی...به رودخانه ی خروشانیبسپارم میخواهم یک بار دیگرمتولد شومدنیا را ببینم...رنگها را نشناسممزه تلخی ها را ندانماصلا بگذار خودم راهمبه یاد نیاورم... صبحی برخیزم کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : تورا,دوست,دارم, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 278 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:15

دیگر کسی به خانه ی ما سری نمیزند !! یعنی چه شد دلی برای دلم پری نمیزند؟! سبد سبد ستاره در آسمان دلم چیده ام  چرا دیگر کسی برای چیدنشان ؛دری نمیزند! در کوچه ها همهمه ایست ؛  بی تفاوتند !! چرا دیگر کسی از پشت خنجری نمیزند؟!! این روزها...دردمان می آید...گریه مان می آید...مردنمان می آید...!! نوشته شده در شانزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 9:55 توسط حمید عسکری اطاقوری| | کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : دیگر,خنجری,نمیزند, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 257 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:15

همیشه حرفهای زیرباران

زیباتر از 

خود باران است 

دیشب باران آمد
آنقدر حالم خوب بود
که حس کردم دیگر به تو

احتیاجی ندارم

نوشته شده در هفدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 7:39 توسط حمید عسکری اطاقوری| |

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : باران,میزند,میخورد, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 317 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:15

چقدر دور شده اند از من

خیالت در خوابهای شب من...!!!

منی که در عصرهای نبودن

هنوز جا مانده ام...

هر کس به کسی نازد...

ما هم به - کسی - نازیم ...

نوشته شده در هفدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 19:22 توسط حمید عسکری اطاقوری| |

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : شبهای,نبودن, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 263 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:15

آن روزها در سکوت جنگل ابری در گل خیالم مرهمی بودم برای زخمهای تیشه و تبر... آن روزهای که برای سد نگاه آشفته ات پلی زدم به آسمان شبهای روشن برای ریختن سبد سبد ستاره از چشمانت... مانده بودم... ماندم با احساسی ترک خورده از بیشه زار جان و جان ... و عشق - قراری شد بین خدا و شیطان - آن روزها که بودی مرغ دلم را در سراب ته نشین کردم و این روزها گل خیالم پرپر میشود در شوره زار نبودن تو ... یادم بخیر تور کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : تورا,فرموش, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 255 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:15

و مردمان بینوایی که دل به وعده های اینان دوخته اند و نمیدانند که اینان از رودبار که سرازیر شوند تمام حرفهایشان را باد خواهد برد... و فردا روز از نو روزی از نو و حقی که برای ساختن این مملکت باید صرف شود صرف لبنان ، سوریه ، عراق و گنبدهای طلا میشود و ناسزا و توهینهایشان نصیب ما ... و ما می مانیم در جنگی نابرابر با طبیعتی که دوستمان هست !!!! برچسب‌ها: لنگرود, سیل لنگرود, لنگرود زیر آب کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : فاجعه, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 263 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:15

نگران این روزهایم نباش نازنین ... حال من آری حال من دیگر خوب است... باور کن حال من خوب است باد می آید و می رود باران می بارد... درختان رقص دلدادگی را برای پاییز رویایی شروع کرده اند باورکن ... باورکن حال من خوب است  باور کن! مثل همین شبهای دم گرفته تابستان ... که روزهای بی رمق را در خود میکشد و هر روز صبحی زیبا می آفریند ... باور کن حال من خوب است ... پاییز دارد می آید ... آااخ چقدر کار دارم کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : پاییز, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 256 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:15

بیاییم عادت کنیم هر روزچند لحظه ای گریه کنیم... فرقی هم ندارد برای آن دخترک سر چهار راه که تمام آرزوهایش را در چند جعبه آدامس ریخته و به تو‌ می فروشد باشد یا برای چشمهای اون پیرمرد و پیرزنی که سالها به در دوخته خشک شدند.... یا دستهای لرزان مادر وقتی قاشق دارو را به زور به لبش میرساند...یا قاب عکس پدر روی طاقچه که نگرانی را میتوان از عمق چشمانش خواند ... بیایم هر روز گریه کنیم برای شستن غبار چشمهای کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : بیاییم,ساعت,برای,خودمان,گریه,کنیم, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 257 تاريخ : سه شنبه 21 شهريور 1396 ساعت: 23:15

همه چیز بعد رفتن توآزار دهنده شدههمین گوشی را ببین نمیدانم چه کرده ای دیگر تورا نشانم نمی دهد !!! من ؛      بگذریم  تو  بی من چه میکنی ؟!!!!! نوشته شده در سی ام مرداد ۱۳۹۶ساعت 19:25 توسط حمید عسکری اطاقوری| | کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : پرده,سیاهی,ضخامت,تمام,حرفهای,نگفته,دنیا, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 243 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:23

باغ وحش جای امنیست 

جایی که حیوانهای درنده را

از شر انسان در امان میدارد!!!!!!

نوشته شده در سی و یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 6:45 توسط حمید عسکری اطاقوری| |

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 236 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:23

این روزها... از تو نوشتن - بهانه - میخواهد و از تو ننوشتن - بهانه ها - وقتی نیستی سکوت تنها واژه ایست  که بودنت را انکار نمی کند ... مرد بودن من ربطی به زن شدن کسی ندارد .... نوشته شده در سی و یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 9:42 توسط حمید عسکری اطاقوری| | کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : روزها, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 254 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:23

گم می شوم  گم می شوم...در سادگی در خاک پاکپای چشمانت اینک منم ؛ آری منمناکام ؛ از کام چشمانت... سرمست انگور نگاهتمیشوم امشب... وقتی که مستی می چکداز تاک چشمانت... تیغ نگاهت را دلم‌ ؛بر نمی تابدمی ترسد از بدمستیبی باک چشمانت امشب کنار غربتدلتنگی ام بنشینامشب کنارقلب من بنشین... اختر بباران ماهتاب من !از گوشه ی افلاک چشمانت... در آیه ریزان شب معراج لبخندمپر می کشد جان و تنم ؛از افلاک تا لولاک چشمانت کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : میشوم,امشب,آسمان,نقره,چشمانت, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 260 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:23

خدایا... وعده نگاهی داده بودی سبزتر از خواب بهشت از شاخه ی هیچ‌ درختی گناه نکردم و جهانت اما جهنمی از یک سیب بود !!! دیشب با چهار دیوار سفید چند پرنده کاغذی یک ساعت قدیمی خوش حافظه  و یک شمع  تولدم را جشن گرفتم همین قدر ساده ... همینقدر با شکوه... نوشته شده در یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 6:2 توسط حمید عسکری اطاقوری| | کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : تولدم,تنها,روزیست,زمین,زمان,تحمل,نفسم,کنایه,میکشد, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 274 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:23

کاش مرا دقیق تر به ذهنتمی سپردی و مرا بهترمی شناختیتا وقتی به عکس من خیرهمیشدی بجای حسرتآن تلفن لعنتیت رابر میداشتی و بهم زنگ میزدی و میگفتیچقدر دلتنگ دیدن و نبودن منی ... جان من...دنیا ٫ دنیا مجازیهدنیای عکسهای بی جاندنیای اشکهای قاب گرفتهپشت سوسوی نور بی رمقگوشی های دل سخت... جان من...شاید نمیدانی که هزارانهزار واژه و‌ حرف عقیمپای همین دنیای لعنتی غیر واقعی خودشون رو پشت این ماس ماسک مجازی حلق آ کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 234 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:23

اینجا مردی نشستهمردی کهدر انتظار هیچفصلی نیستمردی نشستهدر آستانهفصل درد...-او-دیگر نیستو این واژه های جا ماندهاز یک عمر سکوتبرای کسی که انتظار رابه تن کشیدهروی دوش لبهایشسنگینی میکنددر جوار نیلی خزردر پناه جنگل انبوهدر حصاری از کوهبا درختانی پر از شکوفه هایبهار نارنجایستاده سبز سبززیر چترآبی آسمانلنگروددر مزارع شالیمن یک شاعر معمولیمدر شمال به دنیا آمدمدرجنوب با او حرف میزنمدر شرق با خودم راه میرو کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : زندگی,باید, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 259 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:23

پاییز... دارد می رسد - جان من - فصل عشق بازی ... بیا انار دانه کنیم  پاییز  چون خوابی بلند آرام آرام  خواهد رسید  و من تب خواهم کرد و دوباره زاده خواهم شد پاییز در راه است جان من چرا لحظه ای کنارم نمی نشینی !!! نوشته شده در سوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 8:42 توسط حمید عسکری اطاقوری| | کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : پاییز, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 263 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:23

تکیه بر باد دیگر برایت از باد خواهم گفت از آخرین ویرانه هایی که در تنم فرو می ریزد فوت...! فوت شد... از همان روزی  که رفتی !!! نوشته شده در سوم شهریور ۱۳۹۶ساعت 10:2 توسط حمید عسکری اطاقوری| | کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 238 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 14:23